ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

عزیزتر از جانم

سلام عشقٍِِِ مادر....جانِ مادر.......نفسٍ مادر..........عزیزترین در رویاهایم مهربانترین در انتظاراتم خوش قدم ترین در آشناهایم قدم هایت را بر چشمان خسته ی مادر نهادی و آمدی....خسته بودی؟؟؟راه زیادی در پیش بود؟میدانم چهار سال آمدی و آمدی تا به ما رسیدی خوووووووش آمدی تک تک نفس هایم شوق مادرانه ام به فدای بودنت و تپش قلب زیبایت.مادر دلم پر میکشد برای شنیدن دوباره ی تیک تاک قلبت که همچون ساعت میتپید هزاران الله اکبر به وجودت به آمدنت به قلبت دوستت دارم مادرانه ی من. فرزندم ،بهار زندگی من در روزهای سرد پاییزی دوستت دارم به تعداد نفس هایم و نفس هایت. عاشقانه های پدرت که در دوران بارداریم دوچندان شده در لحظه های دونفره مان تقدیم به تو که از خدا...
21 بهمن 1392

عزیز مادر

امروز به حول و قوِۀ الهی رفتیم توی 11 هفته و 4 روز خدایا خودت با کرم و لطفت مراقب کوچولوی من باش و مراقب همه ی فرشته های کوچولو باش آمین
18 بهمن 1392

جان مادر در جان مادر ریشه زده خدایا شکرت

جانِ جانِ جانِ مادر خوش آمدی هرچه هستی باش هدیه ی خدا بودنت و در شگفتی ماندن برایم کافیست هرچه هستی باش هدیه ی خدا بودنت و در شگفتی ماندن برایم کافیست فقط باش و سالم باش دوستت دارم تورا بخاطر وجودت که از وجودت پروردگارمنی...رنگ و بوی زندگی ام را عطر آگین کردی خدایا نصیب دوستانم بگردان. لا حول ولا قوه الا بالله و العلی العظیم دوستان عزیزم کنجد من که چراغ زندگیمه هدیه خداست و کار هیچ دکتر و بنی بشری نیست دعاهاتون جواب داد دعاهام جواب خدا عزیزانش رو واسطه کرد تا عزیزمو بهم هدیه کنه.تقریبا 40 یا 45 روز هست که کنجد توی دلم خونه کرده...تقریبا 10 امین روز پ بوده احتمالا.که میشه 6 یا 7 آذر ماه تقریبا سالگرد آشناییمون با همسری عزیزم ...
17 بهمن 1392

صحبتم با تو

سلام نمیدانم صدایم را میشنوی یا نه سلام نمیدانم صدایم را میشنوی یا نه هر چه که باشد حتی اگر نشونی میدانم از وجودم وجود میگیری خدا تو را از نور ذاتش برایم فرستاد تا بیایی و روشنایی زندگی ام باشی....خوبی جان مادر؟هر روز تقویم بدست دارم و مینویسم و میکشم و خط میزنم و دوباره از نووو.این کار این روزهایم است.میدانی مادر شدن تمام وقتم را گرفته حتی اگر موجودی که مادرش هستم یک لخته خون یا یک نطفه باشد از جانم و در جانم.چه روزهایی سپری کردم با شمردن لحظه ها برای رفتن به دکتر...درمان...لحظه شماری برای آزمایش خون...کجا بودم؟نمیدانم...از که میخواستم از دکتر؟دکتری که وسیله است باور دارم اما همه چیز دست خودش است بخواهد میدهد نخواهد نمیدهد...نه که حالا داد...
17 بهمن 1392

بدون عنوان

حضرت صالح (ع) ای صاحب فال ! خداوند تو را از غمها برهاند و به مقصود دل رساند و امسال بر تو مبارک خواهد بود. رنجی کشیده ای ولی با نیّتی که دردل داری به مقصود برسی و به سفری که در پیش داری برو که نعمت بسیار بینی و به آسایش خواهی رسید که ستاره تو روشنایی دارد و هیچ غم مخور که عمرت دراز خواهد بود در طاعت حرمت دولت یابی و هر چه با مردم نیکی کنی از آنان بدی بینی و اگر غایبی داری به سلامت به تو برسد وشادمان شوی وبر دشمنان ظفریابی و دلخوش می شوی و چون ماه نو می شود به راحتی خواهی رسید. ...
17 بهمن 1392

جانم چه دارم که بگویم؟

بفرمایید دهانتان را شیرین کنید   امام مهمان دارم و فعلا زیاد نمیتوانم بنشینم خدایا سپاسگزارم تا دنیا دنیاست به تو قول دادم اگر سالم باشد و مشکلی نباشد حرفی دیگر نزنم و بهانه ای نیاورم من خوش قووووووووولم..... بفرمایید دهانتان را شیرین کنید به یمن دو صدای پا و قلب در زندگیم یکی صدای پای بی بی معصومه به یمن ورودش به قم و یکی صدای قلب کوچک بزرگم در وجودم که دیروز شنیدم جان مادر خوش آمدی گریه هایم زمان شنیدن دوپ دوپ های قلبت فدای یک تار مویت فدای تپش هایت که چه زیبا میزد و اشکم را سرازیر کرد خدایا نصیب دوستانم و منتظران کن خدایا بشنو صدای مادری که برای اولین بار تپش جانش را شنید ...
17 بهمن 1392

هدیه ی آقای پدر به مامان خانومی به مناسبت اومدن عزیزترینمان

لا حول و لا قوۀ الا بالله العلی العظیم یک عدد سارافون بارداری جین با یک عدد شلوار بارداری جین رنگش هم سلیقه آقای پدره.........انشالله قسمت همه ی منتظرا این کمراشون خیلی باحاله دکمه هاش من تا حالا خیلی تو حسرتشون بودم خدایا خودت به داد دل اونایی که منتظرن برس جوجه کوچولوی منو که با معجزه بهم دادی حافطش باش آمین یا رب العالمین ...
17 بهمن 1392

بار دیگری نفسی تازه خواهم کرد

دوستان عزیز من ،،،،، خاله های مهربان کنجد نازنین من ،،،،،،،، مهربانان چند روزی نیستم نگرانم نباشید و کوتاهی هایم را ببخشید اگر به وبلاگ هایتان نمیآیم و کم میآیم و کم مینویسم ...... خبر آمد خبری درراه است سرخوش آن دل که از آن آگاه است و دل سرخوشم آگاه شده از حضور دو شخص که نورشان و نفسشان و حضورشان لعاب و رنگ زندگیم را طلایی خواهد کرد.... باباجون و مادرجون کنجد عزیز توی راهن و دارن میان برای اولین بار نوه شون رو توی دل مامانش ببینن برای همه ما دعا کنید خوشی هامون بیدووم و یا کم دووم نباشه....منم هر لحظه حس خوشحالی بهم دست بده برای وجود کنجد برای همتون دعا خواهم کرد اگه لایق باشم دوستتون دارم. البته شنبه 5 بهمن وقت سونوگرافی دارم ساعت 16...
3 بهمن 1392
1